آیلین جونآیلین جون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

ناز نازی مامانی و بابایی

سفر یک روزه

ادارمون دو هفته به مناسبت تابستون تعطیل شد و به ما هم یه فرجه دادن امکان مسافرت برامون فراهم نشد و آخرین روز از تعطیلات با فامیلا قرار گذاشتیم که بریم آب سفید الیگودرز صبح ساعت شش راه افتادیم و برای صبحانه به منطقه دره تخت رفتیم یه چندتا عکس براتون میزارم- جای همگی خالی   از ترس سرما فقط لباسای گرم برای آیلین جون برداشتم ولی هوا خوب بود     الههههههی قربون لبات اونروز یاد گرفت که لباشو اینجوری کنه. بش میگفتیم آیلین جون لبات کو؟ این مدلی می کرد       احمدرضا بردش کوه آیلین جون اینجا ژست قهر به خودش گرفته آخه بهش کباب ندادن   ...
14 مرداد 1393

واکسن شش ماهگی

بالاخره واکسن ها تموم شد رفت تا یکسالگی ولی اون فقط MMR و سه گانه نیست   دخترم این دفعه قوی شده بود و تا رسیدیم  تو ماشین آروم شد فداش بشم اولش با خنده و آواز شروع کرد مسئول واکسن با اینکه آقا بود ولی خیلی سریع واکسن رو زد   اینجا رو تخت خوابیده منتظر واکسن       ...
14 مرداد 1393

تولد شش ماهگی

خدا رو شکر دخترم شش ماهش شد چقدر زود گذشت رفلاکسشم داره بهتر میشه بابایی بازم دیر اومد و آیلین جون خوابش گرفت             چون شنبه صبح مرخصی نگرفته بودم واکسن دخترم به 12 موکول شد تو این عکسا دخترم آماده شده برای رفتن به درمانگاه         ...
14 مرداد 1393

بدون عنوان

اینجا لباسهای آیلین جون رو شسته و از روز بند جمع کرده بودم چند دقیقه رفتم تو اتاق، اومدم دیدم دختری همه لباسا رو از تو سبد ریخته بیرون و سبد رو هم سرش گذاشته   دخترم دیده کار مامانی زیاده داره کمک می کنه   ...
21 تير 1393

شیطنت های آیلین جون

آیلین جون شیرینم شیطنت هاش داره بیشتر میشه الهییییی دارم یواش یواش غذا بهش میدم ولی آیلین جون می خاد تندتند بخوره قاشقش رو نمی ده و محکم تو دستش نگه میداره . ظرف غذا رو با دستش محکم میگیره میخاد لباساشو جمع کنه     ...
21 تير 1393

تولد پنج ماهگی

خدا رو شکر روزها گذشت و گذشت و دختر عزیزم به 5 ماهگی رسید آیلین جون هر روز شیرنتر میشه و دلم بیشتر براش تنگ میشه و هر ساعت عکس دسکتاپ کامپیوترم رو عوض می کنم و از دیدن عکساش لذت می برم داره سعی میکنه بشینه سخته ولی دیگه خوابیده بودن براش سخته و دوست داره بشینه و حتما هر روز باید بریم بیرون یه دوری بزنیم. پنج شنبه جمعه خونه بودیم ولی شبا با بابایی می رفتیم پشت بوم گلخونه بابا . آیلین جون هم کلی خوشحال میشد و با صدای بلند می خندید       دخترم داره کم کم موهاش در میاد میشه گیر چسبی ها رو به سختی به موهاش زد   اینم عکسهای پشت بوم     این ع...
14 تير 1393

بدون عنوان

ببخشید دیر آپ کردم یه مشکلی رو دو سه نفر پیش اورده بودن بیخودی ما رو درگیرش کردن بعضی آدمای حقیر برای خوب جلوه دادن خودشون حاضرن هر کاری بکنند و فکر میکنن که موفق شدن ولی در نظر اطرافیان حقیرتر از قبل میشن و اطرافیان برای اینکه این افراد به اونا نپیچند، خودشونو می زنن به اون راه   حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) فرمود: آدم دو رو که در قيامت می‏آيد، يك زبان از پشت سر و يك زبان از پيش رو آويخته، كه از هر دو زبانش آتش شعله كشد تا آتش در بدنش افتد. بعد از آن ندا كنند در آن صحرا كه: اين است كه در دنيا دو رو و دو زبان داشت، تا در روز قيامت به اين صفت معروف شود.     ...
10 تير 1393