آیلین جونآیلین جون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

ناز نازی مامانی و بابایی

دخترم نماز میخونه

چند شب پیش داشتم نماز می خوندم آیلین جون خیلی با تعجب نگام میکرد. نمازم که تموم شد رفتم چادر مقنعه ای که زهرا روز مهمونی سیسمونی براش اورده بود رو اوردم و سرش کردم برای خودمم خیلی جالب بود که سرش رو خم میکرد ...
25 شهريور 1393

پیکنیک جمعه

جمعه با فامیلا رفتیم بیرون از شهر. به پیشنهاد بابایی رفتیم پروزش ماهی دوستش ولی استخرش خراب شده بود و ماهی توش نبود ولی فضا خیلی عالی داشت                             ...
16 شهريور 1393

تولد هفت ماهگی

تولد این ماه سه شنبه شب بود و مصادف شده با تولد خاله آزاده و خاله شیما رفتیم خونه خاله آزاده تا اونجا دور هم  جشن بگیریم جای همگی خالی خیلی خوش گذشت آیلین جون و بابا حامد، امیرعلی جون و بابا رضا، مهلا جون و بابا محمد و علیرضا جون و بابا عباد           ...
16 شهريور 1393

دخترم روزت مبارک

  من از تو گلبنی بهتر ندیدم   ز تو باغ گلی خوشتر ندیدم میان این همه گل های عالم گلی خوشبوتر از دخترم ندیدم . . .   اینم کادوی روز دختر که بابایی زحمتش رو کشید     ...
5 شهريور 1393

عروسی

شب جمعه عقد نوه همسایمون بود. (فامیل دور) از اونجاکه همسایه هامون خیلی با محبت هستند ما هم  دعوت بودیم   آیلین جون از سر شب خوابش می یومد ولی هر کاریش می کردم که چرتی بزنه تا آخرشب سرحال باشه خوابش نمی برد دیگه حوالی ده بود که خوابید اونم چه خواببببببببی بابایی که اومد خواب خواب بود هر چی باهاش بازی کرد بیدار نشد تو خواب لباساش رو عوض کردم ولی انگار نه انگار تا تو کوچه خواب خواب بود وقتی وارد خونه همسایه شدیم بیدار شد مثل آدمی که 10 ساعت خوابیده شارژ شارژ. رقص نورا خیلی توجش رو جلب کرده بود و داشت قر می داد که آیلین رو گرفتن رو دست و ... بعد از مراسم با ماشین رفتیم دور زدیم  که آیلینم دوباره بخوابه ...
25 مرداد 1393

آیلین مشاور املاک میشود

یکی از همکارای قدیمم که بازنشسته شده مشاور املاکی زدی . داشتیم از اون خیابون رد می شدیم رفتیم پیششون و خیلی از آیلینم استقبال کردن و از دیدنش خوشحال شدن. اینم چند تا عکس     همکارم  در طی خدمتش خیپلی مقرراتی و سختگیر بود. حالا جالب بود که آیلین رو نشونده بود روی میزش ...
25 مرداد 1393