آیلین جونآیلین جون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره

ناز نازی مامانی و بابایی

آیلین در فروشگاه

سه شنبه ای با آیلین جون رفتیم فروشگاه خرید بالاخره تونستم آیلین رو بنشونم  تو سبد خرید   اینجام داره لیست خریدمونو حفظ میکنه که چیزی از قلم نیوفته   ...
25 مرداد 1393

بدون عنوان

دخترم نمی تونه حلقه های برج هانو رو در بیاره و از دهانش کمک میگیره         در آخر هم که موفق شد همه حلقه ها را در بیاره چرخش رو به عنوان وزنه استفاده کرد ای قربونش بشم ...
25 مرداد 1393

آیلین در نمایشگاه کودک

  هفته پیش نمایشگاه کودک برگزار شد آیلین جون رو بردم نمایشگاه،خیلی خوشش اومد چند تا اسباب بازی هم خریدم. برج هانوی، کلبه هوش و ...       ...
25 مرداد 1393

بدون عنوان

آیلین جون که واسه مراقبت شش ماهگی بردم درمانگاه گفت می تونی یواش یواش فرنی که رقیق بهش بدی ولی این خانوم مسئول خبر نداشت که من یک ماهه دارم به آیلین جون غذا میدم . الان داره فرنی موز  می خوره نون می خوره و سیب که عاشقشه       این جای گاز آیلین جون نیستا از دست من به زور گرفت ...
14 مرداد 1393

سفر یک روزه

ادارمون دو هفته به مناسبت تابستون تعطیل شد و به ما هم یه فرجه دادن امکان مسافرت برامون فراهم نشد و آخرین روز از تعطیلات با فامیلا قرار گذاشتیم که بریم آب سفید الیگودرز صبح ساعت شش راه افتادیم و برای صبحانه به منطقه دره تخت رفتیم یه چندتا عکس براتون میزارم- جای همگی خالی   از ترس سرما فقط لباسای گرم برای آیلین جون برداشتم ولی هوا خوب بود     الههههههی قربون لبات اونروز یاد گرفت که لباشو اینجوری کنه. بش میگفتیم آیلین جون لبات کو؟ این مدلی می کرد       احمدرضا بردش کوه آیلین جون اینجا ژست قهر به خودش گرفته آخه بهش کباب ندادن   ...
14 مرداد 1393

واکسن شش ماهگی

بالاخره واکسن ها تموم شد رفت تا یکسالگی ولی اون فقط MMR و سه گانه نیست   دخترم این دفعه قوی شده بود و تا رسیدیم  تو ماشین آروم شد فداش بشم اولش با خنده و آواز شروع کرد مسئول واکسن با اینکه آقا بود ولی خیلی سریع واکسن رو زد   اینجا رو تخت خوابیده منتظر واکسن       ...
14 مرداد 1393

تولد شش ماهگی

خدا رو شکر دخترم شش ماهش شد چقدر زود گذشت رفلاکسشم داره بهتر میشه بابایی بازم دیر اومد و آیلین جون خوابش گرفت             چون شنبه صبح مرخصی نگرفته بودم واکسن دخترم به 12 موکول شد تو این عکسا دخترم آماده شده برای رفتن به درمانگاه         ...
14 مرداد 1393

بدون عنوان

اینجا لباسهای آیلین جون رو شسته و از روز بند جمع کرده بودم چند دقیقه رفتم تو اتاق، اومدم دیدم دختری همه لباسا رو از تو سبد ریخته بیرون و سبد رو هم سرش گذاشته   دخترم دیده کار مامانی زیاده داره کمک می کنه   ...
21 تير 1393

شیطنت های آیلین جون

آیلین جون شیرینم شیطنت هاش داره بیشتر میشه الهییییی دارم یواش یواش غذا بهش میدم ولی آیلین جون می خاد تندتند بخوره قاشقش رو نمی ده و محکم تو دستش نگه میداره . ظرف غذا رو با دستش محکم میگیره میخاد لباساشو جمع کنه     ...
21 تير 1393